loading...
خوش امدید
بازدید : 252 شنبه 02 فروردین 1393 نظرات (0)

زندگی نامه شهید محمد مهربان پور

 

 

 

مهربان پور

دانش‎آموز شهيد، «محمّد مهربان‌پور» در 4/3/1351 هجري شمسي، در خانواده‎اي متدين و دين‎مدار، ديده به دنيا گشود.....

شهيد، چهارمين فرزند خانواده بود و پدر وي به مـباركي نام آخـرين فرستادة الهي و بزرگ‎پيامـبر بزرگوار اسلام(ص)، نام او را «محمّد» نهاد. مادر گـرامي شهيد، دربارة تربيت شهيد در زمان كودكي چنين مي‎گويد:

بازدید : 288 شنبه 02 فروردین 1393 نظرات (0)

زندگی نا مه و وصیت نامه  سردار شهید ابراهیم زارعی

 

ابراهيم زارعي

زندگينامه

وي دومين فرزند خانواده بود .اواز همان اوان كودكي فردي پركار و با پشتكار  فراوان بود و با شوق فراوان هر خدمتي كه از دستش بر‌مي‌آمد، براي پدر و مادرش انجام مي‌داد  . او در سال 1351 راهي مدرسه شد و توانست دوران ابتدايي را در دبستان روستاي لاور شرقي با موفّقيت به پايان برساند.

شهيد زارعي در دوران دبستان مشكلات زيادي داشت؛ اول آنكه پس از بازگشت از مدرسه مي‌بايست در كارهاي منزل  نظير جمع آوري علوفه، هيزم و ساير كارهاي ديگر، پدر و مادرش را ياري مي‌رساند كه البته او با علاقة فراوان اين كارها را انجام مي‌داد؛ ديگر اينكه از آنجاييكه در طول روز، فرصت درس خواندن نمي‌يافت، ناگزير بود شب مطالعه نمايد كه در شب نيز با مشكل كمبود روشنايي مواجه بود؛ در خانوادة آنان يك فانوس وجود داشت كه اگر شهيد، فانوس را براي مطالعة خود برمي‌داشت، بقية اعضاي خانواده، دچار مضيقه مي‌شدند؛ لذا شهيد به اتّفاق دوستان همكلاسي از جمله شهيد حسين اسماعيلي كه مؤانست زيادي با او داشت، به منزل يكي از همكلاسي‌ها مي‌رفتند و دسته جمعي به كمك نور يك فانوس، درس مي‌خواندند..

شهيد زارعي تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود به پايان برد، اما چون در روستاي لاور شرقي مدرسة راهنمايي وجود نداشت، در سال 1356 جهت ادامة تحصيل رهسپار خورموج شد و در منزل عمويش آقاي حيدر زارعي كه فرزندي هم نداشت، سُكني گزيد و در مدرسة راهنمايي ادب (شهيد سروري فعلي) تحصيلات خود را ادامه داد. همانطور ‌كه گفته شد، آقاي حيدر زارعي فرزندي نداشت و با توجه به اينكه شهيد ابراهيم زارعي از خصلت‌هاي انساني والايي بهره‌مند بود، بغايت او را دوست مي‌داشت و مانند فرزند خود با او رفتار مي‌كرد. شهيد زارعي در روزهاي تعطيل و نيز در ايام تعطيلات تابستان به روستا برمي‌گشت و به جاي استراحت، به همكاري مجدّانه با پدر و مادرش مي‌پرداخت. در خرداد 1358 دوران راهنمايي را نيز با موفّقيت به پايان رسانيد و در سال تحصيلي 59-1358 جهت ادامة تحصيل در مقطع دبيرستان، در دبيرستان ابوذر غفاري خورموج ثبت‌نام كرد و تا پايان كلاس دوم دبيرستان به تحصيلات خود در اين دبيرستان ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي، روح و جان او دگرگون شد و با تمام وجود در صدد حضور در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل بر آمد؛ لذا تا پايه دوم دبيرستان، بيشتر به تحصيل ادامه نداد، زيرا وقت آن رسيده بود كه تمام وجودش را در جهت تحصيل در مدرسة مجاهدان في سبيل الله يعني ميدانهاي نبرد عليه بعثيّون كافر، به كار گيرد. پدرش ابتدا با رفتن ابراهيم به جبهه موافقت نمي‌كرد، اما پس از آنكه خودش يكبار رهسپار جبهه - اين وادي عشق و ايمان - گرديد و فضاي بهشتي و روحاني آن را حضوراً احساس نمود، پس از بازگشت به ابراهيم نيز اجازه داد تا رهسپار جبهه گردد. ابراهيم كه از خوشحالي سر از پا نمي‌شناخت، با شور وصف ناپذيري در مورخة 26/6/1361 جهت گذراندن دورة آموزش جبهه، راهي كازرون شد و موفق شد اين آموزش را پس از گذشت 45 روز در پادگان آموزشي شهيد دستغيب اين شهر در مورخة 10/8/1361 به اتمام برساند. او در طي دورة آموزشي، اصلاً مرخّصي نيامد و تمام اين 45 روز را در كازرون باقي ماند. پس از بازگشت از كازرون، حدود دو الي سه ماه مدرسه رفت، اما عشق آتشين به جهاد در راه خدا و حضور در جبهه، مجدداً او را از ادامة تحصيل بازداشت و لذا براي هميشه، سنگر مدرسه را به عشق حضور در سنگر جهاد و شهادت ترك گفت و تا آخرين لحظة عمر مباركش را در جبهه‌ها به سر برد.

اين شهيد عزيز، قبل از عمليات والفجر8 در سال 1364 در جبهه شيميايي شد و جهت مداوا به استاديوم آزادي تهران منتقل شد و از آنجا به بيمارستانِ شهيد لبّافي‌نژاد انتقال يافت. در طول مدت دو روزي كه در بيمارستان بستري بود، هرگز نخواست هيچكس از خانواده‌اش از اين موضوع اطّلاع يابد، زيرا نمي‌خواست سبب آشفتگي خاطر خانواده شود. به خصوص اينكه قبل از عمليات نيز نامه‌اي به خانواده ننوشته بود و اين موضوع، والدينش را نگران ساخته بود. مجروحيت وي در اين عمليات زياد بود. تمامي صورت و بدنش سوخته شده و تاول زده بود و سينه و تارهاي صوتي‌اش بر اثر مواد شيميايي كاملاً گرفته بود. پس از برگشت از بيمارستان، هنگامي ‌كه مي‌خواست جراحات خود را در منزل، درمان و از پماد و دارو استفاده كند، پنهاني و به دور از چشمان والدينش اين كار را برايش انجام مي‌دادند تا مبادا آنان، بدن زخميِ او را ببينند..

 

شهيد زارعي بعد از عمليات كربلاي 4 و قبل از شروع عمليات كربلاي 5 بعد از گرفتن برگة مرخصي، از بازگشت به خانه منصرف مي‌شود. وقتي كه دوستانش به او مي‌گويند كه چرا به مرخصي نمي‌روي، وي به آنان مي‌گويد: «من خوابي ديده‌ام و بايد به دنبال خوابم بروم.» شهيد در عمليات كربلاي5 در ظهر روز 25/10/1365 در شلمچه‌ از ناحية سر هدف اصابت تركش خمپارة دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد..

پيكر مطهّر شهيد، در ابتدا اشتباهاً به كازرون منتقل شد و پس از آن، به خورموج انتقال يافت. سپس از چهارراه مدرسة علميه تا ميدان شهيد بهشتي در هوايي باراني توسّط جمعيت انبوه امت حزب الله تشييع و پس از انتقال به منزل و وداعي خاطره‌انگيز با خانواده و اقوام و دوستان، به گلزار شهداي لاور شرقي منتقل گرديد و در كنار مزار مطهر ديگر شهداي اين روستا در صدف خاك، پنهان گرديد.

 

ويژگي‌هاي شهيد:

شهيد ابراهيم زارعي، در خانواده‌اي اصيل و متديّن، تربيت يافته بود و تمام خصوصياتش، متأثّر از تربيت والا و برجستة خانوادگي‌اش بود. او در زندگي، زجر زيادي را متحمّل گرديد و از كودكي تا لحظة شهادت در مقاطع مختلف زندگي در ازاي نيل به هر پيشرفتي  بسيار زحمت كشيد. آري، او انساني سختكوش و با پشتكار قابل توجّه بود.

عليرغم اينكه در خانواده‌اي فقير زندگي مي‌كرد، اما از عزّت نفس و استحكام شخصيتي فوق‌العادّه‌اي بهره‌مند بود. شايد به جرأت بتوان گفت از برجسته‌ترين خصيصه‌هاي نيكوي او، مردمداري و ارتباط نيكو و پسنديده‌اش با همگان بود. براي اهل منزل و به ويژه به پدر و مادرش احترام خاصي قائل بود. در راه محبّت به والدين و كمك به آنها، آنچنان راغب بود كه در اين راه حقيقتاً خستگي ناپذير نشان مي داد؛ لذا پدر و مادرش سواي رابطة فرزندي، قلباً او را دوست داشتند؛ كما اينكه او نيز با تمام وجود فدايي آنان بود.

بسيار متين بود و در تمام گفتار و كردارش، پختگي و متانت موج مي‌زد. از همين‌رو شوخي‌هايش اندك اما بجا و زيبا بود. به معناي واقعي متواضع بود و از كبر و خودبيني تنفّر شديدي داشت و از افراد متكبّر دوري مي‌جست. فردي بود ساده زيست و بي اعتنا به زوايد زندگي دنيوي؛ به طوريكه مثلاً تعداد لباس‌هايش از يكي دو دست فراتر نمي‌رفت. علاوه بر اين، در راه خدا بسيار انفاق مي‌نمود و همواره قسمتي از حقوق خود را به فقرا و افراد نيازمند مي‌بخشيد، بي‌آنكه منتي بر سر آنان داشته باشد. همانطور كه گفته شد، او با همة اهل خانواده، اقوام و دوستان، رابطة صميمانه داشت؛ چنانكه وقتي از جبهه برمي‌گشت، همگي به ديدن او مي‌آمدند، ولي او سعي مي‌كرد در اين زمينه پيشقدم باشد؛ يعني قبل از اينكه اقوام و دوستان به ديدنش بيايند، او به ديدن آنان مي‌رفت. از آنجايي ‌كه با شهيد حسين اسماعيلي، رفاقت و مؤانست ويژه‌اي داشت، پس از شهادتش همواره نزد مادرش مي‌رفت و او را بغايت تكريم مي‌كرد. مادر شهيد اسماعيلي نيز شهيد زارعي را مثل فرزندش دوست مي‌داشت؛ به طوريكه بين آن دو به نوعي رابطة مادر و فرزندي حكمفرما شده بود..

 

شهيد زارعي نماز را در سنين كودكي فرا گرفته و همواره در بجا آوردن آن مقيّد بود. روزه گرفتن را نيز قبل از آن‌ كه به سن تكليف شرعي برسد، آغاز كرد. علاوه بر اين، او فردي متهجّد و اهل نماز شب بود و معمولاً اين عادت نوراني از او ترك نمي‌شد و حتي حضور در شرايط سخت جبهه‌هاي نبرد نيز نمي‌توانست مانع از بجا آوردن نماز شب توسّط آن شهيد بزرگوار گردد. او قرآن كريم را در ايام تابستان، نزد آقاي سيد حسين بهرامي در سالهايي كه به دبستان مي‌رفت، فرا گرفت و تلاوت اين كتاب نوراني و هدايت‌گر الهي را به صورت عادت روزانه و هميشگي خود درآورد..

 

شهيد زارعي نقش فعال و كليدي را در مبارزات انقلابي مردم روستاي لاور شرقي ايفا كرد. او در آن موقع، دانش آموز دورة راهنمايي بود و همراه با تني چند از ديگر دوستانش نظير شهيدان بزرگوار علي فقيه (فرزند خضر)، حسين اسماعيلي، نصرا... اسماعيلي و برخي ديگر كه اكنون در قيد حياتند، راهپيمايي‌هاي متعدّدي را عليه رژيم ستم‌شاهي سازماندهي و به نحو بسيار باشكوهي برگزار مي‌كردند؛ لذا افتخار مردم لاور در مبارزات انقلابي، بي‌شك مرهون و مديون تلاشهاي برجستة امثال اين شهيد عزيز است. با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ميزان آشنايي شهيد با ابعاد مختلف اين انقلاب، و به خصوص با سلسله‌جنبان آن و بزرگ‌ بت‌شكن زمان، خميني كبير (ره) روز به روز بيشتر شد و با تمام وجود به انقلاب اسلامي و امام راحل عظيم الشأن(ره) و ساير شخصيّتهاي برجسته‌اي كه به معناي حقيقي در خدمت انقلاب بودند، ارادت ويژه‌اي داشت و تمام عمر خود را صرف پاسداري از دستاوردهاي انقلاب شكوهمند اسلامي نمود. او با افراد متهجّر و خشك‌مغز و مقدّس ‌مأب كه به هر بهانه‌اي سعي در سست كردن روحية انقلابي مردم داشتند، شديداً مخالف بود و عملاً با آنها مبارزه مي‌كرد. در اين زمينه دستنوشته‌هاي ارزنده‌اي از شهيد باقي مانده است.. 

او از روزي ‌كه رضايت پدرش را جهت اعزام به جبهه به دست آورد، هرگز سنگر جهاد و شهادت را خالي نگذاشت و تا آخرين لحظة  حيات نوراني‌اش در جبهه‌ها حاضر بود. او به روايت همرزمانش در به عهده گرفتن مأموريتهاي سخت و پر خطر در جبهه پيشتاز بود و بارها با شهامتي مثال زدني خود را به خطر انداخت و رشادتهايي به ياد ماندني را خلق نمود. يكي از همرزمانش در اين باره مي‌گويد: «بنده يكي از دوستان و همرزمان شهيد بودم كه از نزديك مدتي توفيق همراهي با ايشان را داشتم. از خصوصيات بارز شهيد اين بود كه جهت انجام مأموريتهاي سخت و دشوار، همواره داوطلب بود. در عمليات والفجر 8 وقتي كه اكثر فرماندهان رده بالاي واحد ادوات، بر اثر بمباران شيميايي دشمن، مصدوم شده بودند، شهيد ابراهيم زارعي عليرغم اينكه خود نيز شيميايي شده بود، با شجاعتي وصف ناپذير مستقيماً هدايت نيروها را به عهده گرفت و در اين راه، مردانه و شهادت‌طلبانه پيشاپيش نيروها با دشمنِ دون مبارزه كرد و تا سرحد شهادت پيش رفت و پس از بازگشت به پشت خط مقدم، در اثر شدت جراحات شيميايي كه به ايشان وارد شده بود، به بيمارستان مراجعه كرد. لازم به ذكر است اين كار او تحسين فرماندهي وقت لشكر 19 فجر را برانگيخت و از جانب ايشان كتباً مورد تقدير قرار گرفت.

آري، شهيد زارعي آنچنان شجاعت و شهامتي در ميدانهاي نبرد حق عليه باطل از خود نشان داد كه عملاً هيولاي دهشتناك مرگ را با رشادت بياد ماندني خود در راه خدا به شاهد زيبا روي سعادت ابدي بدل ساخت و آنچه كه سالها در پي آن بود و عاشقانه از درگاه خداي متعال آن را طلب مي‌كرد، با نثار خون گلگونش، به آن رسيد و همچون ساير شهداي راه خدا، به ابديت پيوست. روحش شاد، يادش گرامي و راهش پررهرو باد.

منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامورايثارگران بوشهر،مصاحبه با خانواده،دوستان وهمرزمان شهيد.

 

 

 

 

وصيت نامه 

بِسْمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِّدِّيقيِنَ

سپاس خدائي كه قدري مهلتم داد تا اسلام عزيز را بشناسم و براي دفاع از آن، از خانه هجرت كنم و به سوي اسلام عزيز پناه ببرم.

بار خدايا! چه بسا نعمتهايي كه من لايق آن نبودم و تو به من عطا كردي؛ جاهاي با صفائي در سنگرها به من نشان دادي تا به اسلام خدمت كنم. 

بارالها! چه تفكّرات و انديشه‌هايي به ما عطا كردي كه دربارة آنچه رضاي تو بود، ما بسوي آن گام برداشتيم و چه پيامبراني كه فرستادي براي اِحياي دين و چه رسالتهايي كه آنها بعد از خودشان به جاي گذاشتند و چه خونهايي كه از اول دادند و در آينده هم خواهيم داد تا مستضعفان، وارث زمين گردند. 

بار خدايا! بار پروردگارا! علي وار زيستن و علي‌وار مردن را به من بياموز.

 

اي ملّت شهيدپرور و اي مسلمانان ايران! بدانيد كه امام، كاري بس عظيم كرد كه در جهان، نمونة آن بي‌سابقه است. قدر اين امام را بدانيد و عاشقانه بسوي جبهه‌ها يورش بريد تا خون شهيدان صدر اسلام تا حال را پاس داشته باشيم و امام را تنها نگذاريم و در صحنه باشيد تا اين تفاله‌ها و گروهك‌هاي داخلي، جاي توطئه كردن نداشته باشند تا به ياري خداوند، زمينه براي انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) فراهم گردد. «اَلَّلهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفيِقَ الشَّهادَةِ فِي سَبِيلِكَ». 

 

بازدید : 23 پنجشنبه 29 اسفند 1392 نظرات (0)

شهید سردار علی فقیه 

فرمانده گردان کمیل، تیپ المهدی (عج)لشگر19فجر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

زندگینامه

سردار رشید اسلام، پاسدار شهید« علی فقیه» در تاریخ 10/4/ 1338 در روستای «لاور شرقی» پای به عرصة وجود نهاد. این شهید، فرزند اول خانواده بود و پدرش به عشق مولای متقیان علی(ع)، او را علی نام نهاد. علی، از کودکی دارای هوش سرشار و ضمیری روشن بود و تحت تربیت مذهبی و اسلامی پدر و مادرش، اخلاق نیکوی انسانی و اسلامی، اندک اندک در وجودش سرشته گردید. در سن هفت سالگی راهی دبستان جنت (شهید اسماعیلی) روستای لاور شرقی گردید و موفّق شد دوران ابتدایی را با موفّقیت کامل و بدون هیچ‌گونه مردودی یا تجدیدی به اتمام برساند. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی، شهید فقیه نتوانست به ادامة تحصیل بپردازد و ناگزیر به ترک تحصیل شد. مادرش در این باره می‌گوید: «فرزندم در تمام سال‌های دوران تحصیل در مقطع ابتدایی از شاگردان ممتاز و برگزیده بود و آن‌چنان باهوش و با استعداد بود که می‌توانست حتی دو پایه را در یک سال تحصل نماید. متأسفانه مدرسه راهنمایی در روستا وجود نداشت و تحصیل در شهر خورموج نیز با توجّه به وضع نامناسب معیشتی که با آن مواجه بودیم، برایمان مقدور نبود. اما با همة مشکلات، از آن‌جایی‌که علی بسیار علاقه‌مند به تحصیل و دارای هوش سرشار بود، تصمیم گرفتیم به هر نحو، مخارج تحصیل او را در خورموج فراهم ساخته، جهت ادامة تحصیل، او را به این شهر بفرستیم. اما علی که از وضع نامناسب معیشتی ما به خوبی آگاه بود، علیرغم اشتیاق شدید به تحصیل، حاضر به رفتن به خورموج و تحصیل در آنجا نشد و به ناچار ترک تحصیل کرد


شهید علی فقیه، پس از ترک تحصیل، مشغول به کار و تلاش جهت کمک به پدر در تأمین معیشت گردید و در این راستا به کارگری پرداخت و مدتی نیز به بندر عامری رفت و در آنجا کارگری نمود. او همچنین مدتی در پایگاه هوایی بوشهر کارگری کرد و حقوق روزانه‌اش در آنجا، 5 تومان بود.
ایشان پس از رسیدن به سن قانونی جهت انجام خدمت سربازی به کرمان رفت اما به علت عدم احتیاج دولت و عدم پذیرش در پادگان آموزشی این شهر، طبق گواهی ادارة وظیفة عمومی ژاندارمری کل کشور از انجام خدمت نظام وظیفه معاف گردید.
شهید فقیه پس از معافیت از خدمت، کماکان به کار و تلاش پرداخت تا این‌که با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شروع جنگ تحمیلی فصل جدیدی در زندگی ایشان رقم خورد. این شهید بزرگوار پس از وقوع انقلاب، به تمام و کمال در خدمت نظام مقدّس اسلامی قرار گرفت و تمام وجود خود را صرف اشاعة ارزش‌های نورانی انقلاب بزرگ اسلامی نمود. او از اولین افراد روستای لاور شرقی بود که به عضویت بسیج در آمد و به عنوان یک بسیجی، پس از گذراندن آموزش جبهه در بیست و ششمین دورة آموزشی پادگان شهید دستغیب کازرون، در مورّخة 29/7/1361 عازم جبهه‌های جنوب گردید و به عنوان جانشین دسته همراه با شهید ابراهیم زارعی، در عملیات پیروزمندانة محرم شرکت نمود و پس از آن در مورّخة 3/10/1361 به منزل بازگشت. او پس از بازگشت از جبهه، به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن مجدّداً در مورخة 29/1/1362 راهی جبهه‌های جنوب شد و پس از انجام مأموریت به عنوان فرمانده دسته، در مورّخة 3/4/1362 به خانه برگشت. پس از 26 روز مرخصی، برای سومین و آخرین بار در مورّخة 29/4/1362 راهی جبهه‌های غرب کشور گردید و پس از آن‌که در عملیات والفجر 4 شرکت کرد.بعد از آن جهت آموزش مجدد، به پادگان شهید جلدیان اعزام شد و در مورّخة 16/8/1362 از این پادگان عازم طلائیه گردید و در آن‌جا در تیپ المهدی (عج) گردان کمیل، گروهان 1 و به عنوان فرماندة دستة 3 در عملیات خیبر شرکت کرد.
برادر شهید می‌گوید: «برادرم در عملیات خیبر در منطقة طلائیه در مورخه 12/12/1362 از ناحیة کتف هدف اصابت تیر دوشیکا قرار گرفت و شدیداً مجروح شد. همرزمانش در آن بحبوحة نبرد، او را در یکی از سنگرها گذاشتند که متأسفانه آن سنگر دچار آب گرفتگی شد و برادرم در اثر خونریزی شدید و عدم امکان انتقال به بیمارستان در همان‌جا به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهّرش به مدت یازده سال در آن‌جا باقی ماند تا این‌که به همّت گروه تفحص شهداء، این پیکر پاک و مطهّر در مورّخة 11/7/1373 در حالی‌که تقریباً سالم مانده بود، کشف و شناسایی گردید و در مورّخة 2/8/1373 به زادگاهش انتقال داده شد و پس از تشییع باشکوه توسط جمعیت انبوه امت حزب ا... در گلزار شهدای روستای لاور شرقی به خاک سپرده شد
شهید علی فقیه با این‌که درس نخوانده بود اما به مدد هوش سرشار و علاقة فراوانش به قرآن کریم توانسته بود این کتاب نورانی الهی را ختم نماید. انس او با قرآن کریم، همیشگی بود و هیچ‌گاه تلاوت آن را حتی در ایام حضور در جبهه و در شرایط سخت مناطق عملیاتی ترک نکرد. او نماز خواندن و روزه گرفتن را در سنین کودکی و پیش از رسیدن به سن تکلیف شرعی، آغاز کرد و بیشتر اوقات، نماز را در مسجد می‌ خواند.
این شهید بزرگوار از لحاظ اخلاق فردی، انسانی بود بسیار مهربان، متواضع، راستگو و راست‌کردار و بسیار اهل معاشرت با مردم به طوری‌که همة اهالی او را دوست داشتند همان‌طوری‌که او نیز با تمام وجود، مردم را دوست می‌داشت.
او با همة شهدای روستا به ویژه شهیدان بزرگوار ابراهیم زارعی و حسین اسماعیلی دوست صمیمی بود. در عملیات غرور آفرین محرم، او دوشادوش شهید ابراهیم زارعی رشادت‌های کم نظیری را از خود نشان داد. هنگامی‌که شهید حسین اسماعیلی به علت مجروحیت در عملیات فتح المبین تا مدت‌ها نمی‌توانست روی پای خود راه برود و به ناچار روی ویلچر می‌نشست، شهید علی فقیه بیشتر اوقات را همراه و کمک‌کار او بود و ویلچر او را جابجا می‌کرد.
شهید فقیه با این‌که فقط تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود، اما میزان سواد و دانایی حقیقی‌اش بسیار فراتر از حد علمی این مقطع بود. به گفتة مادرش، او نزدیک به یکصد جلد کتاب خریده و آن‌ها را مطالعه کرده بود. این شهید بزرگوار به مطالعة کتب مذهبی و فکری علاقه بسیاری داشت و در این بین، آثار نویسندگان ارزنده‌ای همچون شهید محراب آیه ا... دستغیب و استاد شهید مطهری را بیشتر مطالعه می‌کرد. به طور کلّی، عادت به مطالعه یکی از عادات اصلی زندگی او بود و تمایل شدیدی به افزودن هر چه بیشتر و به‌روز کردن آگاهی‌های خود داشت. لذا هرگز خود را محدود به تحصیلات کلاسیک نکرد و با جِدّ و جُهدی مثال زدنی، تا پایان عمر کوتاه اما پربرکتش، آگاهی‌های فراوانی را بر مجموعة دانستنی‌های خود افزود.
شهید علی فقیه مدّاح اهل بیت بود. در ایام عزای اهل بیت و به خصوص دهة اول محرم و دهة آخر ماه صفر، با ایجاد و سازماندهی دستجات سینه‌زنی، مبادرت به نوحه خوانی و مدّاحی می‌نمود و به مراسم عزا، شور و گرمی خاصّی می‌بخشید. این شهید بزرگوار در جریان راهپیمایی‌های سال 1357 حضور بسیار پرشوری داشت. او در همین راستا به شهرهای خورموج، کاکی و کنگان می‌رفت و در هر چه بهتر برگزار کردن راهپیمایی‌های آنجا علیه رژیم ستمشاهی پهلوی، نقش قابل توجهی را ایفا می‌کرد. ایشان پس از شروع جنگ تحمیلی، در تبیین ماهیت حقیقی این جنگ و ضرورت دفاع در برابر تجاوز ناجوانمردانة دشمن برای اهالی روستا تلاش زیادی نمود و در جمع آوری کمک‌های مردمی به رزمندگان اسلام، فعالیت چشمگیری را از خود به نمایش گذاشت.
شهید فقیه در کارهای عامّ المنفعه نیز زحمات زیادی کشید. او همراه با شهید ابراهیم زارعی و سایر جوانان و اهالی روستا، در جریان آب‌رسانی به روستای لاور شرقی تلاش زیادی نمود و در همین راستا همراه با سایر دوستان خود، کلیة کانال‌های مورد نیاز جهت لوله‌گذاری و انتقال آب به همة نقاط روستا را حفر نمود و بدین‌گونه کاری عظیم و ارزنده را به عنوان حسنة جاریه و جاودان به انجام رسانید.
شهید فقیه در جبهه‌ها همواره مشکل‌ترین مسؤولیت‌ها را پذیرا می‌شد و در این راه هراسی به دل راه نمی‌داد. بارها در محاصرة دشمن گرفتار آمد اما با رشادت و دلاورمردیِ مثال زدنی خود، دشمن دون را به عقب راند و جلوه‌هایی از برتری قوای اسلام را به دشمن متجاوز تحمیل کرد. یکی از هم‌رزمانش در این باره می‌گوید: «در سال 1361 به همراه شهیدان بزرگوار علی فقیه و ابراهیم زارعی به جبهه اعزام شدیم و در عملیات محرّم شرکت نمودیم. صبح فردای روز شروع عملیات، با تک سنگین دشمن در منطقة شرهانی عراق مواجه شدیم. دشمن در جریان این تک، ضربات شدیدی را بر ما تحمیل کرد و تعداد قابل توجّهی از اعضای گردان ما را شهید و زخمی نمود به طوری‌که از این گردان، تعداد اندکی باقی زنده ماندند. در آن شرایط سخت، همین چند نفر اندک باقیمانده که در میانمان شهید علی فقیه و شهید ابراهیم زارعی هم بودند، مقاومت شدید و سرسختانه‌ای را در برابر هجوم بی‌امان دشمن، به عمل آوردند. یادم می‌آید شهید فقیه همراه با شهید زارعی و سپس سایر هم‌رزمان، پوتین‌های خود را درآوردند و با پای برهنه، به ادامة مقاومت پرداختند. آنچه که برایم بسیار جالب و تحسین برانگیز بود این بود که شهید فقیه با پای برهنه، در حالی‌که آرپی‌چی را بر دوش خود گرفته بود، نیروهای دشمن را تعقیب می‌کرد و تعداد قابل توجهی از تانک‌های آنها را با آرپی‌چی منهدم نمود. بالأخره پایمردی این عزیزان سبب شد تا سربازان بعثی به مواضع قبلی بازگشته، بدین طریق خط مقدم جبهة خودی نیز به جلوتر برود

وصیت نامه

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیِمِ


«
یا ایََّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی اِلیَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فیِ عِبَادیِ وَ ادْخُلیِ جَنَّتیِ» «وَلاَ تَقوُلوُا لِمَنْ یُقْتَلُ فیِ سَبیِلِ اللهِ اَمْوَاتاً بَلْ اَحْیَاءٌ وَ لیَکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ»
شهیـد، سعیـد است و شهـادت سعـادت. (امام خمینی)
در قاموس شهادت، واژة وحشت نیست. (امام خمینی)
با سلام و درود بر محمد مصطفی (ص)، پیامبر عظیم الشأن و گرامی اسلام و بنیان‌گذار اسلام فقاهتی و با سلام و درود بر حسین (ع) سرور آزادگان جهان تشیّع که با ایثار خون خود، اسلام را از خطر یزیدیان نجات داد؛ و با سلام و درود بر امام زمان مهدی موعود (ارواحنا له الفدا). با سلام بر امام امت، خمینی، بت‌شکنِ دوران و با سلام و درود بر رزمندگان صحنه‌های پیکار حق علیه باطل، این راهیان ره قدس و این شیران روز و زاهدان شب که با نبرد خود، روباه‌صفتان را به دَرَک واصل کرده و در صحنه‌های جنگ حماسه می‌آفرینند و سلام و درود بر شهیدان حسین گونة زمان که چون علی اصغرها، قاسم‌ها و علی اکبرها، جان خود را برای مسلمین فدا کردند و به ملکوت اعلی پیوستند؛ وصیت‌نامة خود را آغاز می‌کنم.
اینجانب علی فقیه به عنوان یک رزمندة کوچک آقا امام زمان (عج)، می‌خواهم وصیت را آغاز کنم. که می‌دانم این نام برازندة این حقیر نمی‌باشد. رزمندة امام زمان (عج)، آنهایی هستند که موشک‌های 9 متری بر سر آنها فرود می‌آید. سربازان امام زمان (عج)، آنهایی هستند که تاکنون بیش از 12 تن از خانوادة خود را از دست داده‌اند. ماها چه هستیم؟ اگر مقاومت و ایثار اینها نبود هرگز ما به پیروزی عظیم نائل نمی‌آمدیم.
اولین نکته، مربوط به روستایمان می‌باشد؛ مبادا شما ای عزیزان و ای مجاهدان! گول و فریب عده‌ای یاوه‌گو را بخورید که با عملشان ضربه به انقلاب اسلامی می زنند. مبادا بگذارید منافقان حاکم شوند و با عملشان اسلام را از بین ببرند. مساجد را پرکرده و گروه‌های مقاومت را تقویت کنید. مبادا امام امت، خمینی بت‌شکن و رزمندگان را فراموش کنید. جوانان را تقویت کنید. تفنگ از دست رزمندگان افتاده را برداشته و سینة خصم زبون را نشانه بگیرید. مبادا آنهایی که مقلّد امام نیستند و تابع ولایت فقیه نمی‌باشند، در تشییع جنازة من شرکت کنند؛ تا زمانی که پیرو ولایت فقیه نشوند نمی‌خواهم که بر سر جنازه‌ام فاتحه بخوانند و بر سر قبر من پا بگذارند.سخنی با تو ای پدر و مادر! ای پدر و مادر عزیز که سالها برای من رنج طاقت فرسایی را متحمّل شده‌اید و می‌دانم که توقّع داشتید که در آینده بتوانم کمک‌رسانی برای شما باشم. من امانتی بوده‌ام از طرف خدا نزد شما و خداوند هر موقع که صلاح بداند امانت را پس می‌گیرد. می‌دانم ای پدر و مادرم! که شما برای من عزیز هستید ولی اسلام عزیز، عزیزتر از شماست. امروز اسلام به جوانانی [مثل من] و پدر و مادرانی مانند شما احتیاج دارد. درودتان باد ای پدرم و مادرم که مرا این‌گونه در دامن پر مهر و محبت خود تربیت کردید. مبادا بر سر جنازه‌ام گریه و زاری نمائید زیرا کسی نبود بر مظلومیت علی اصغر گریه کند. لباس سیاه نپوشید [بلکه] برایم جشن عروسی بگیرید زیرا من به طرف معشوقم رفته و به آرزوی دیرینة خود رسیده‌ام. مبادا امام بزرگوارمان این نائب مهدی (عج) را فراموش کنید.
مادرم!‌ مانند مادر حنظله باش که بعد از شهادت فرزندش، سر فرزند را برای او آوردند. آن مادر قهرمان، سر حنظله را به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت: من فرزندم را در راه اسلام داده‌ام و جنازه‌اش را هم نمی‌خواهم. مادرم! در مرگم مقاومت کن مبادا کاری کنی که دشمن را تشویق کنید و برایم ناله و زاری نکنید چون که آن از خدا بی‌خبران، از گریة شما خوشحال می‌شوند.
اما پدرم! می‌دانم که چقدر کار و کوشش کرده‌ای که دستانت پینه بسته است. من این دست پینه بسته را می‌بوسم و به وجود پدری چون تو افتخار می‌کنم.
و سخنی با شما ای ‌برادرانم! برادران رزمنده‌ام! مبادا بگذارید حتی یک دقیقه تفنگ به زمین افتادة من، بر زمین باشد؛ تفنگ به زمین افتاده را برداشته و پس از آزادی راه کربلا، قدس عزیز را از چنگال این دژخیمان نجات دهید. امام را فراموش نکنید. هیچ‌گاه با افراد منافق روی خوش نشان ندهید.
و شما ای خواهرانم! می‌دانم که زینب‌گونه هستید و پیام شهید را به جهانیان می‌رسانید. هیچ‌گاه در سوگ من لباس سیاه نپوشید زیرا لباس سیاهی نبود که زینب بپوشد. و مانند زینب باشید که پس از شهادت حسین(ع) با عمل و سخنان خویش. نیمی از رسالت حسین (ع) را ادا کرد. خواهرانم! حجاب را فراموش نکنید زیرا حجاب، عفّت زن است و از خون شهید، کوبنده‌تر. بعد از شهادت من طوری باشید که امام می‌گوید. و صبر را پیشه کنید زیرا خداوند صابران را دوست دارد.
و سخنم با توست ای ملت شهید پرور! به این‌که امام معصوم(ع) می‌فرماید: «اِنَّ الْحَیاةَ عَقیِدَةٌ وَ جِهَادٌ». جهاد باید به درستی برای خداوند و در راه عقیده باشد و قرآن می‌فرماید: «اِنَّ تَنْصُرُواللهَ یَنْصُرْکُمْ و یُثَبِّتْ اَقْدَامَکُمْ» (هر کس خدا را یاری کند و در این یاری استقامت کند خدا هم به او کمک می‌کند).
و از شما می‌خواهم که جبهه‌های جنگ و رهبر کبیر انقلاب اسلامی را فراموش نکنید زیرا [راه و اندیشة] امام، مانند خونی است که در بدن انسان جریان دارد که اگر آن خون نباشد انسان می‌میرد. قدر این رهبر را بدانید که او بود که ما را آگاه کرد و درس شهادت و جوانمردی را به ما آموخت.
و از شما می‌خواهم پشت سر روحانیتِ در خط امام باشید و بدانید که هر چه ما از اسلام داریم مرهون همین روحانیت است. آری الأن که این وصیت نامه را می‌خوانید، من از این دنیا رفته‌ام و به آرزوی دیرینة خود رسیده‌ام و از همة امت، و پدر و مادر و دوستان و آشنایان و رزمندگان و همسنگرانم، حلالیت می‌طلبم .
اما پدر عزیز! مبالغی پول بدهکار هستم. آنها را پس دهید: به عمویم گرگعلی 300 تومان؛ به برادر محمد زارعی 800 تومان و به جعفر دکّان‌دار مبلغ 250 تومان؛ و پول سید احمد اسلامی و سید محمدحسین لطیفی را حتماً پس دهید. پول تنباکو علی زارعی را پس دهید. و 17 روز، روزه بدهکار هستم اگر توانستید برایم بگیرید و اگر در توان نداشتید، نگیرید هم اشکال ندارد.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاتة مورخة 28/8/62 علی فقیه

بازدید : 56 پنجشنبه 29 اسفند 1392 نظرات (0)

سردار شهید علی فقیه

فرمانده گردان کمیل، تیپ المهدی (عج)لشگر19فجر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

زندگینامه

سردار رشید اسلام، پاسدار شهید« علی فقیه» در تاریخ 10/4/ 1338 در روستای «لاور شرقی» پای به عرصة وجود نهاد. این شهید، فرزند اول خانواده بود و پدرش به عشق مولای متقیان علی(ع)، او را علی نام نهاد. علی، از کودکی دارای هوش سرشار و ضمیری روشن بود و تحت تربیت مذهبی و اسلامی پدر و مادرش، اخلاق نیکوی انسانی و اسلامی، اندک اندک در وجودش سرشته گردید. در سن هفت سالگی راهی دبستان جنت (شهید اسماعیلی) روستای لاور شرقی گردید و موفّق شد دوران ابتدایی را با موفّقیت کامل و بدون هیچ‌گونه مردودی یا تجدیدی به اتمام برساند. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی، شهید فقیه نتوانست به ادامة تحصیل بپردازد و ناگزیر به ترک تحصیل شد. مادرش در این باره می‌گوید: «فرزندم در تمام سال‌های دوران تحصیل در مقطع ابتدایی از شاگردان ممتاز و برگزیده بود و آن‌چنان باهوش و با استعداد بود که می‌توانست حتی دو پایه را در یک سال تحصل نماید. متأسفانه مدرسه راهنمایی در روستا وجود نداشت و تحصیل در شهر خورموج نیز با توجّه به وضع نامناسب معیشتی که با آن مواجه بودیم، برایمان مقدور نبود. اما با همة مشکلات، از آن‌جایی‌که علی بسیار علاقه‌مند به تحصیل و دارای هوش سرشار بود، تصمیم گرفتیم به هر نحو، مخارج تحصیل او را در خورموج فراهم ساخته، جهت ادامة تحصیل، او را به این شهر بفرستیم. اما علی که از وضع نامناسب معیشتی ما به خوبی آگاه بود، علیرغم اشتیاق شدید به تحصیل، حاضر به رفتن به خورموج و تحصیل در آنجا نشد و به ناچار ترک تحصیل کرد


شهید علی فقیه، پس از ترک تحصیل، مشغول به کار و تلاش جهت کمک به پدر در تأمین معیشت گردید و در این راستا به کارگری پرداخت و مدتی نیز به بندر عامری رفت و در آنجا کارگری نمود. او همچنین مدتی در پایگاه هوایی بوشهر کارگری کرد و حقوق روزانه‌اش در آنجا، 5 تومان بود.
ایشان پس از رسیدن به سن قانونی جهت انجام خدمت سربازی به کرمان رفت اما به علت عدم احتیاج دولت و عدم پذیرش در پادگان آموزشی این شهر، طبق گواهی ادارة وظیفة عمومی ژاندارمری کل کشور از انجام خدمت نظام وظیفه معاف گردید.
شهید فقیه پس از معافیت از خدمت، کماکان به کار و تلاش پرداخت تا این‌که با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شروع جنگ تحمیلی فصل جدیدی در زندگی ایشان رقم خورد. این شهید بزرگوار پس از وقوع انقلاب، به تمام و کمال در خدمت نظام مقدّس اسلامی قرار گرفت و تمام وجود خود را صرف اشاعة ارزش‌های نورانی انقلاب بزرگ اسلامی نمود. او از اولین افراد روستای لاور شرقی بود که به عضویت بسیج در آمد و به عنوان یک بسیجی، پس از گذراندن آموزش جبهه در بیست و ششمین دورة آموزشی پادگان شهید دستغیب کازرون، در مورّخة 29/7/1361 عازم جبهه‌های جنوب گردید و به عنوان جانشین دسته همراه با شهید ابراهیم زارعی، در عملیات پیروزمندانة محرم شرکت نمود و پس از آن در مورّخة 3/10/1361 به منزل بازگشت. او پس از بازگشت از جبهه، به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن مجدّداً در مورخة 29/1/1362 راهی جبهه‌های جنوب شد و پس از انجام مأموریت به عنوان فرمانده دسته، در مورّخة 3/4/1362 به خانه برگشت. پس از 26 روز مرخصی، برای سومین و آخرین بار در مورّخة 29/4/1362 راهی جبهه‌های غرب کشور گردید و پس از آن‌که در عملیات والفجر 4 شرکت کرد.بعد از آن جهت آموزش مجدد، به پادگان شهید جلدیان اعزام شد و در مورّخة 16/8/1362 از این پادگان عازم طلائیه گردید و در آن‌جا در تیپ المهدی (عج) گردان کمیل، گروهان 1 و به عنوان فرماندة دستة 3 در عملیات خیبر شرکت کرد.
برادر شهید می‌گوید: «برادرم در عملیات خیبر در منطقة طلائیه در مورخه 12/12/1362 از ناحیة کتف هدف اصابت تیر دوشیکا قرار گرفت و شدیداً مجروح شد. همرزمانش در آن بحبوحة نبرد، او را در یکی از سنگرها گذاشتند که متأسفانه آن سنگر دچار آب گرفتگی شد و برادرم در اثر خونریزی شدید و عدم امکان انتقال به بیمارستان در همان‌جا به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهّرش به مدت یازده سال در آن‌جا باقی ماند تا این‌که به همّت گروه تفحص شهداء، این پیکر پاک و مطهّر در مورّخة 11/7/1373 در حالی‌که تقریباً سالم مانده بود، کشف و شناسایی گردید و در مورّخة 2/8/1373 به زادگاهش انتقال داده شد و پس از تشییع باشکوه توسط جمعیت انبوه امت حزب ا... در گلزار شهدای روستای لاور شرقی به خاک سپرده شد
شهید علی فقیه با این‌که درس نخوانده بود اما به مدد هوش سرشار و علاقة فراوانش به قرآن کریم توانسته بود این کتاب نورانی الهی را ختم نماید. انس او با قرآن کریم، همیشگی بود و هیچ‌گاه تلاوت آن را حتی در ایام حضور در جبهه و در شرایط سخت مناطق عملیاتی ترک نکرد. او نماز خواندن و روزه گرفتن را در سنین کودکی و پیش از رسیدن به سن تکلیف شرعی، آغاز کرد و بیشتر اوقات، نماز را در مسجد می‌ خواند.
این شهید بزرگوار از لحاظ اخلاق فردی، انسانی بود بسیار مهربان، متواضع، راستگو و راست‌کردار و بسیار اهل معاشرت با مردم به طوری‌که همة اهالی او را دوست داشتند همان‌طوری‌که او نیز با تمام وجود، مردم را دوست می‌داشت.
او با همة شهدای روستا به ویژه شهیدان بزرگوار ابراهیم زارعی و حسین اسماعیلی دوست صمیمی بود. در عملیات غرور آفرین محرم، او دوشادوش شهید ابراهیم زارعی رشادت‌های کم نظیری را از خود نشان داد. هنگامی‌که شهید حسین اسماعیلی به علت مجروحیت در عملیات فتح المبین تا مدت‌ها نمی‌توانست روی پای خود راه برود و به ناچار روی ویلچر می‌نشست، شهید علی فقیه بیشتر اوقات را همراه و کمک‌کار او بود و ویلچر او را جابجا می‌کرد.
شهید فقیه با این‌که فقط تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود، اما میزان سواد و دانایی حقیقی‌اش بسیار فراتر از حد علمی این مقطع بود. به گفتة مادرش، او نزدیک به یکصد جلد کتاب خریده و آن‌ها را مطالعه کرده بود. این شهید بزرگوار به مطالعة کتب مذهبی و فکری علاقه بسیاری داشت و در این بین، آثار نویسندگان ارزنده‌ای همچون شهید محراب آیه ا... دستغیب و استاد شهید مطهری را بیشتر مطالعه می‌کرد. به طور کلّی، عادت به مطالعه یکی از عادات اصلی زندگی او بود و تمایل شدیدی به افزودن هر چه بیشتر و به‌روز کردن آگاهی‌های خود داشت. لذا هرگز خود را محدود به تحصیلات کلاسیک نکرد و با جِدّ و جُهدی مثال زدنی، تا پایان عمر کوتاه اما پربرکتش، آگاهی‌های فراوانی را بر مجموعة دانستنی‌های خود افزود.
شهید علی فقیه مدّاح اهل بیت بود. در ایام عزای اهل بیت و به خصوص دهة اول محرم و دهة آخر ماه صفر، با ایجاد و سازماندهی دستجات سینه‌زنی، مبادرت به نوحه خوانی و مدّاحی می‌نمود و به مراسم عزا، شور و گرمی خاصّی می‌بخشید. این شهید بزرگوار در جریان راهپیمایی‌های سال 1357 حضور بسیار پرشوری داشت. او در همین راستا به شهرهای خورموج، کاکی و کنگان می‌رفت و در هر چه بهتر برگزار کردن راهپیمایی‌های آنجا علیه رژیم ستمشاهی پهلوی، نقش قابل توجهی را ایفا می‌کرد. ایشان پس از شروع جنگ تحمیلی، در تبیین ماهیت حقیقی این جنگ و ضرورت دفاع در برابر تجاوز ناجوانمردانة دشمن برای اهالی روستا تلاش زیادی نمود و در جمع آوری کمک‌های مردمی به رزمندگان اسلام، فعالیت چشمگیری را از خود به نمایش گذاشت.
شهید فقیه در کارهای عامّ المنفعه نیز زحمات زیادی کشید. او همراه با شهید ابراهیم زارعی و سایر جوانان و اهالی روستا، در جریان آب‌رسانی به روستای لاور شرقی تلاش زیادی نمود و در همین راستا همراه با سایر دوستان خود، کلیة کانال‌های مورد نیاز جهت لوله‌گذاری و انتقال آب به همة نقاط روستا را حفر نمود و بدین‌گونه کاری عظیم و ارزنده را به عنوان حسنة جاریه و جاودان به انجام رسانید.
شهید فقیه در جبهه‌ها همواره مشکل‌ترین مسؤولیت‌ها را پذیرا می‌شد و در این راه هراسی به دل راه نمی‌داد. بارها در محاصرة دشمن گرفتار آمد اما با رشادت و دلاورمردیِ مثال زدنی خود، دشمن دون را به عقب راند و جلوه‌هایی از برتری قوای اسلام را به دشمن متجاوز تحمیل کرد. یکی از هم‌رزمانش در این باره می‌گوید: «در سال 1361 به همراه شهیدان بزرگوار علی فقیه و ابراهیم زارعی به جبهه اعزام شدیم و در عملیات محرّم شرکت نمودیم. صبح فردای روز شروع عملیات، با تک سنگین دشمن در منطقة شرهانی عراق مواجه شدیم. دشمن در جریان این تک، ضربات شدیدی را بر ما تحمیل کرد و تعداد قابل توجّهی از اعضای گردان ما را شهید و زخمی نمود به طوری‌که از این گردان، تعداد اندکی باقی زنده ماندند. در آن شرایط سخت، همین چند نفر اندک باقیمانده که در میانمان شهید علی فقیه و شهید ابراهیم زارعی هم بودند، مقاومت شدید و سرسختانه‌ای را در برابر هجوم بی‌امان دشمن، به عمل آوردند. یادم می‌آید شهید فقیه همراه با شهید زارعی و سپس سایر هم‌رزمان، پوتین‌های خود را درآوردند و با پای برهنه، به ادامة مقاومت پرداختند. آنچه که برایم بسیار جالب و تحسین برانگیز بود این بود که شهید فقیه با پای برهنه، در حالی‌که آرپی‌چی را بر دوش خود گرفته بود، نیروهای دشمن را تعقیب می‌کرد و تعداد قابل توجهی از تانک‌های آنها را با آرپی‌چی منهدم نمود. بالأخره پایمردی این عزیزان سبب شد تا سربازان بعثی به مواضع قبلی بازگشته، بدین طریق خط مقدم جبهة خودی نیز به جلوتر برود

وصیت نامه

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیِمِ


«
یا ایََّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی اِلیَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فیِ عِبَادیِ وَ ادْخُلیِ جَنَّتیِ» «وَلاَ تَقوُلوُا لِمَنْ یُقْتَلُ فیِ سَبیِلِ اللهِ اَمْوَاتاً بَلْ اَحْیَاءٌ وَ لیَکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ»
شهیـد، سعیـد است و شهـادت سعـادت. (امام خمینی)
در قاموس شهادت، واژة وحشت نیست. (امام خمینی)
با سلام و درود بر محمد مصطفی (ص)، پیامبر عظیم الشأن و گرامی اسلام و بنیان‌گذار اسلام فقاهتی و با سلام و درود بر حسین (ع) سرور آزادگان جهان تشیّع که با ایثار خون خود، اسلام را از خطر یزیدیان نجات داد؛ و با سلام و درود بر امام زمان مهدی موعود (ارواحنا له الفدا). با سلام بر امام امت، خمینی، بت‌شکنِ دوران و با سلام و درود بر رزمندگان صحنه‌های پیکار حق علیه باطل، این راهیان ره قدس و این شیران روز و زاهدان شب که با نبرد خود، روباه‌صفتان را به دَرَک واصل کرده و در صحنه‌های جنگ حماسه می‌آفرینند و سلام و درود بر شهیدان حسین گونة زمان که چون علی اصغرها، قاسم‌ها و علی اکبرها، جان خود را برای مسلمین فدا کردند و به ملکوت اعلی پیوستند؛ وصیت‌نامة خود را آغاز می‌کنم.
اینجانب علی فقیه به عنوان یک رزمندة کوچک آقا امام زمان (عج)، می‌خواهم وصیت را آغاز کنم. که می‌دانم این نام برازندة این حقیر نمی‌باشد. رزمندة امام زمان (عج)، آنهایی هستند که موشک‌های 9 متری بر سر آنها فرود می‌آید. سربازان امام زمان (عج)، آنهایی هستند که تاکنون بیش از 12 تن از خانوادة خود را از دست داده‌اند. ماها چه هستیم؟ اگر مقاومت و ایثار اینها نبود هرگز ما به پیروزی عظیم نائل نمی‌آمدیم.
اولین نکته، مربوط به روستایمان می‌باشد؛ مبادا شما ای عزیزان و ای مجاهدان! گول و فریب عده‌ای یاوه‌گو را بخورید که با عملشان ضربه به انقلاب اسلامی می زنند. مبادا بگذارید منافقان حاکم شوند و با عملشان اسلام را از بین ببرند. مساجد را پرکرده و گروه‌های مقاومت را تقویت کنید. مبادا امام امت، خمینی بت‌شکن و رزمندگان را فراموش کنید. جوانان را تقویت کنید. تفنگ از دست رزمندگان افتاده را برداشته و سینة خصم زبون را نشانه بگیرید. مبادا آنهایی که مقلّد امام نیستند و تابع ولایت فقیه نمی‌باشند، در تشییع جنازة من شرکت کنند؛ تا زمانی که پیرو ولایت فقیه نشوند نمی‌خواهم که بر سر جنازه‌ام فاتحه بخوانند و بر سر قبر من پا بگذارند.سخنی با تو ای پدر و مادر! ای پدر و مادر عزیز که سالها برای من رنج طاقت فرسایی را متحمّل شده‌اید و می‌دانم که توقّع داشتید که در آینده بتوانم کمک‌رسانی برای شما باشم. من امانتی بوده‌ام از طرف خدا نزد شما و خداوند هر موقع که صلاح بداند امانت را پس می‌گیرد. می‌دانم ای پدر و مادرم! که شما برای من عزیز هستید ولی اسلام عزیز، عزیزتر از شماست. امروز اسلام به جوانانی [مثل من] و پدر و مادرانی مانند شما احتیاج دارد. درودتان باد ای پدرم و مادرم که مرا این‌گونه در دامن پر مهر و محبت خود تربیت کردید. مبادا بر سر جنازه‌ام گریه و زاری نمائید زیرا کسی نبود بر مظلومیت علی اصغر گریه کند. لباس سیاه نپوشید [بلکه] برایم جشن عروسی بگیرید زیرا من به طرف معشوقم رفته و به آرزوی دیرینة خود رسیده‌ام. مبادا امام بزرگوارمان این نائب مهدی (عج) را فراموش کنید.
مادرم!‌ مانند مادر حنظله باش که بعد از شهادت فرزندش، سر فرزند را برای او آوردند. آن مادر قهرمان، سر حنظله را به طرف دشمن پرتاب کرد و گفت: من فرزندم را در راه اسلام داده‌ام و جنازه‌اش را هم نمی‌خواهم. مادرم! در مرگم مقاومت کن مبادا کاری کنی که دشمن را تشویق کنید و برایم ناله و زاری نکنید چون که آن از خدا بی‌خبران، از گریة شما خوشحال می‌شوند.
اما پدرم! می‌دانم که چقدر کار و کوشش کرده‌ای که دستانت پینه بسته است. من این دست پینه بسته را می‌بوسم و به وجود پدری چون تو افتخار می‌کنم.
و سخنی با شما ای ‌برادرانم! برادران رزمنده‌ام! مبادا بگذارید حتی یک دقیقه تفنگ به زمین افتادة من، بر زمین باشد؛ تفنگ به زمین افتاده را برداشته و پس از آزادی راه کربلا، قدس عزیز را از چنگال این دژخیمان نجات دهید. امام را فراموش نکنید. هیچ‌گاه با افراد منافق روی خوش نشان ندهید.
و شما ای خواهرانم! می‌دانم که زینب‌گونه هستید و پیام شهید را به جهانیان می‌رسانید. هیچ‌گاه در سوگ من لباس سیاه نپوشید زیرا لباس سیاهی نبود که زینب بپوشد. و مانند زینب باشید که پس از شهادت حسین(ع) با عمل و سخنان خویش. نیمی از رسالت حسین (ع) را ادا کرد. خواهرانم! حجاب را فراموش نکنید زیرا حجاب، عفّت زن است و از خون شهید، کوبنده‌تر. بعد از شهادت من طوری باشید که امام می‌گوید. و صبر را پیشه کنید زیرا خداوند صابران را دوست دارد.
و سخنم با توست ای ملت شهید پرور! به این‌که امام معصوم(ع) می‌فرماید: «اِنَّ الْحَیاةَ عَقیِدَةٌ وَ جِهَادٌ». جهاد باید به درستی برای خداوند و در راه عقیده باشد و قرآن می‌فرماید: «اِنَّ تَنْصُرُواللهَ یَنْصُرْکُمْ و یُثَبِّتْ اَقْدَامَکُمْ» (هر کس خدا را یاری کند و در این یاری استقامت کند خدا هم به او کمک می‌کند).
و از شما می‌خواهم که جبهه‌های جنگ و رهبر کبیر انقلاب اسلامی را فراموش نکنید زیرا [راه و اندیشة] امام، مانند خونی است که در بدن انسان جریان دارد که اگر آن خون نباشد انسان می‌میرد. قدر این رهبر را بدانید که او بود که ما را آگاه کرد و درس شهادت و جوانمردی را به ما آموخت.
و از شما می‌خواهم پشت سر روحانیتِ در خط امام باشید و بدانید که هر چه ما از اسلام داریم مرهون همین روحانیت است. آری الأن که این وصیت نامه را می‌خوانید، من از این دنیا رفته‌ام و به آرزوی دیرینة خود رسیده‌ام و از همة امت، و پدر و مادر و دوستان و آشنایان و رزمندگان و همسنگرانم، حلالیت می‌طلبم .
اما پدر عزیز! مبالغی پول بدهکار هستم. آنها را پس دهید: به عمویم گرگعلی 300 تومان؛ به برادر محمد زارعی 800 تومان و به جعفر دکّان‌دار مبلغ 250 تومان؛ و پول سید احمد اسلامی و سید محمدحسین لطیفی را حتماً پس دهید. پول تنباکو علی زارعی را پس دهید. و 17 روز، روزه بدهکار هستم اگر توانستید برایم بگیرید و اگر در توان نداشتید، نگیرید هم اشکال ندارد.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاتة مورخة 28/8/62 علی فقیه

بازدید : 49 پنجشنبه 29 اسفند 1392 نظرات (0)

     اسامی شهدای روستای لاورشرقی                 

 شهید علی فقیه

شهید  ابراهیم زارعی

شهید حسین آستر وتین

شهید نصرالله اسماعیلی

شهید حسین اسماعیلی

شهید علی مزارعی

شهید محمد مهربان پور 

شهید فرخ رزمی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازدید : 88 پنجشنبه 29 اسفند 1392 نظرات (0)

۱ ۲ ۳ ۴

سردار رشید اسلام، پاسدار شهید علی فقیه در تاریخ ۱۳۳۸/۴/۱۰ در روستای لاور شرقی پا به عرصه وجود نهاد. این شهید، فرزند اول خانواده بود و پدرش به عشق مولای متقیان علی(ع)، او را علی نام نهاد. علی، از کودکی دارای هوش سرشار و ضمیری روشن بود و تحت تربیت مذهبی و اسلامی پدر و مادرش، اخلاق نیکوی انسانی و اسلامی، اندک‌اندک در وجودش سرشته گردید. در سن هفت سالگی راهی دبستان جنت‌(شهید اسماعیلی) روستای لاور شرقی گردید و موفق شد دوران ابتدایی را با موفقیت کامل و بدون هیچ‌گونه مردودی یا تجدیدی به اتمام برساند. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی، شهید فقیه نتوانست به ادامه تحصیل بپردازد و ناگزیر به ترک تحصیل شد. مادرش در این باره می‌گوید: فرزندم در تمام سال‌های دوران تحصیل در مقطع ابتدایی از شاگردان ممتاز و برگزیده بود و آن‌چنان باهوش و با استعداد بود که می‌توانست حتی دو پایه را در یک سال تحصیل نماید. متأسفانه مدرسه راهنمایی در روستا وجود نداشت و تحصیل در شهر خورموج نیز با توجه به وضع نامناسب معیشتی که با آن مواجه بودیم، برایمان مقدور نبود. اما با همه مشکلات، از آن‌جایی‌که علی بسیار علاقه‌مند به تحصیل و دارای هوش سرشار بود، تصمیم گرفتیم به هر نحو، مخارج تحصیل او را در خورموج فراهم ساخته، جهت ادامه تحصیل، او را به این شهر بفرستیم. اما علی که از وضع نامناسب معیشتی ما به خوبی آگاه بود، علی‌رغم اشتیاق شدید به تحصیل، حاضر به رفتن به خورموج و تحصیل در آن‌جا نشد و به ناچار ترک تحصیل کرد.
شهید علی فقیه، پس از ترک تحصیل، مشغول به کار و تلاش جهت کمک به پدر در تأمین معیشت گردید و در این راستا به کارگری پرداخت و مدتی نیز به بندر عامری رفت و در آن‌جا کارگری نمود. او هم‌چنین مدتی در پایگاه هوایی بوشهر کارگری کرد و حقوق روزانه‌اش در آن‌جا، ۵ تومان بود.
ایشان پس از رسیدن به سن قانونی جهت انجام خدمت سربازی به کرمان رفت اما به علت عدم احتیاج دولت و عدم پذیرش در پادگان آموزشی این شهر، طبق گواهی اداره وظیفه عمومی ژاندارمری کل کشور از انجام خدمت نظام وظیفه معاف گردید.
شهید فقیه پس از معافیت از خدمت، کماکان به کار و تلاش پرداخت تا این‌که با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شروع جنگ تحمیلی فصل جدیدی در زندگی ایشان رقم خورد. این شهید بزرگوار پس از وقوع انقلاب، به تمام و کمال در خدمت نظام مقدس اسلامی قرار گرفت و تمام وجود خود را صرف اشاعه ارزش‌های نورانی انقلاب بزرگ اسلامی نمود. او از اولین افراد روستای لاور شرقی بود که به عضویت بسیج درآمد و به‌عنوان یک بسیجی، پس از گذراندن آموزش جبهه در بیست و ششمین دوره آموزشی پادگان شهید دستغیب کازرون، در مورخه ۱۳۶۱/۷/۲۹ عازم جبهه‌های جنوب گردید و به‌عنوان جانشین دسته همراه با شهید ابراهیم زارعی، در عملیات پیروزمندانه محرم شرکت نمود و پس از آن در مورخه ۱۳۶۱/۱۰/۳ به منزل بازگشت. او پس از بازگشت از جبهه، به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن مجدداً در ۱۳۶۲/۱/۲۹ راهی جبهه‌های جنوب شد و پس از انجام مأموریت به‌عنوان فرمانده دسته، در ۱۳۶۲/۴/۳ به خانه برگشت. پس از ۲۶ روز مرخصی، برای سومین و آخرین بار در ۱۳۶۲/۴/۲۹ راهی جبهه‌های غرب کشور گردید و پس از آن‌که در عملیات والفجر ۴ شرکت کرد. بعد از آن جهت آموزش مجدد، به پادگان شهید جلدیان اعزام شد و در ۱۳۶۲/۸/۱۶ از این پادگان عازم طلاییه گردید و در آن‌جا در تیپ المهدی(عج) گردان کمیل، گروهان ۱ و به‌عنوان فرمانده دسته ۳ در عملیات خیبر شرکت کرد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 45
  • بازدید ماه : 43
  • بازدید سال : 471
  • بازدید کلی : 10,429